درخواست انتقال افسر جوان سخت کوش به مراکش – تنها جایی که آن روزها سرباز اسپانیایی می توانست بوی باروت بشنود- به دلیل جوانی و نتایج تحصیل این چندان درخشانش رد شد.
آن روزها فقط افسران با تجربه بالاتر از ستوان را به آن سوی تنگه جبل الطارق میفرستادند. فرانکو بیش از یک سال و نیم در شهر خود مقرر هنگ هشتم سامورا خدمت کرد. در این مدت گاه میتوانست به خانه به دیدار مادرش برود.
پیوند دوستی اش با دو تن از همشاگردی های تولدویی هم تنگتر شد: با کامیلو ، و با پسر عمویش، فرانسیسکو فرانکو سالگادو که ۲ سال بزرگتر از او بود و پس از مرگ پدر خانواده فرانکو سرپرستی او را به عهده گرفته بود.
این رابطه از آن پس هم تا به آخر پایدار ماند.
در این میان چرخ روزگار همچنان در گردش بود. در آگوست ۱۹۱۱ قبایل بربر در ناحیه شهر ملیله به اردوگاه گروه نقشهبرداری ستاد ارتش حمله کردند و ۲۰۰ نظامی اسپانیایی از جمله یک ژنرال و 3سرهنگ را کشتند .کار به جایی رسید که محافل بین المللی هم خواستار اعزام نیروهای تازه به منطقه شدند.
در ماه نوامبر، در چارچوب یک بده بستان میان دولتهای فرانسه و آلمان ، دولت آلمان دست فرانسه را در مراکش باز گذاشت . ازآنجا که سهم مادرید را در این معامله فراموش کرده بودند، روابط فرانسه و اسپانیا به تیرگی گرایید .در اسپانیا خدمت اجباری سربازی برقرار کردند و محدودیت اعزام افسران پایین تر از ستوان هم از میان برداشته شد .فرانکو بازهم درخواست کرد که به آفریقا فرستاده شود. فرمانده هنگ ۶۶ آفریقا هم که به مراکش اعزام میشد از قضای روزگار بهخوس بیالبا که پیشترفرمانده مدیر آموزشگاه نظامی تولدو بود سپرده شد . او هم در سازماندهی هنگ اعزامی بیشتراز کسانی بهره گرفت که از شاگردان پیشین خود در خود او در مدرسه نظام بودند .در فوریه 1912 فرانکو با درجه ستوان دومی همراه با دو یار غارش سوار بر کشتی به سوی مراکش راه می سپرد.
کشاکشهای بین المللی پیرامون مراکش اندک اندک آرام گرفت. در پایان ماه مارس دولت فرانسه با سلطان مولای حفیظ پیمان قیمومیت بست و در نوامبر ۱۹۱۲ قرارداد فرانسه -اسپانیا هم به امضا رسید که به موجب آن اسپانیا میتواند در سواحل شمال غربی مراکش منطقه تحت الحمایه خود را بر پا کند. این قرار داد اما ایراد مختصری هم داشت قدرتهای بزرگ طوری مراکش را میان خود قسمت کرده بودند که انگار خالی از سکنه است .فراموش کرده بودند آن را به امضای نمایندگان بومیان محلی یعنی روسای طوایف قبیلی و ریف برسانند.
فرانکو که سخت درگیر آرمان شکوه و بزرگی اسپانیا و رمانتیسم پرمخاطره تکالیف میهنی بود ،زیاد به این فکر نمیکرد که مراکش به چه درد اسپانیا میخورد . اصلا دولتی که در آن روزگار مستعمره نداشت ناگزیر به ردههای دوم و سوم دولتهای دنیا سقوط میکرد .در ماه مه ۱۹۹۱ در نبردی که به کشته شدن ال مزیان سرکرده مشهور قبیلی انجامید شرکت کرد و در ماه ژوئن ترفیع گرفته و ستوان شد.
فرانکو کمی بعد به فرماندهی واحدی گمارده شد که باید از معدن بنی بوئیفرور و خطوط آهن وابسته به آن محافظت میکرد.
در این میان حادثه مهمی برای خانواده پیش آمد .پیش از آن در سال 1907 پدر را برای مدت ۲ سال به مادرید به ستاد فرماندهی نیروی دریایی فرستاده بودند. پدر هزینههای مورد نیاز خانواده را از مادرید میفرستاد اما دیگر هرگز به خانه باز نگشت.
پدر فرانکو با یک معلم جوان به نام آگوستینا آلدانا و یکی از خویشان نزدیک او در صلح و صفا توی یک خانه زندگی می کردند .همه این احوال در سال ۱۹۱۲ آشکار شد. هنگامی که دیگر ماموریت پدر به قطع یقین سر آمده بود فرانکو این را هرگز بر پدرش نبخشید و وابستگی اش به مادر بیشتر شد و دیگر هیچ وقت سراغ پدرش را نگرفت.
فرانکو در راس یگانهای مراکشی فرصت یافت نامش را به محافل بالاتر ارتش بشناساند. مافوق او در این هنگام سرهنگ داماسو بود که بعدها ژنرال فرمانده کل نیروهای مراکش و سپس در سال 1930 نخست وزیر اسپانیا شد .
فرانکو و واحدش را با کشتی در جایی در بخش غربی مستعمره پیاده کردند تا در پاکسازی القصر الکبیر و اطراف آن شرکت کنند و قوی دستی ،خطرپذیری و به ویژه سر نترسش باعث شد تا در میان سربازان بومی محبوبیت پیدا کند.
هیچ وقت اعتنایی به گلوله هایی که از هر طرف می آمد نمی کرد و جان پناهی برای خود نمی جست . تلفات بسیار بودند در طول سی ماهی که فرانکو انجا ماند ۸۵ درصد افسران کشته شدند.
در سال ۱۹۱۴ فرانکو با سن کمی بیش از بیست و یک سال به علت شایستگی هایی که در جنگ های اطراف تطوان نشان داده بود درجه سروانی گرفت .کارهای نمایانی کرده بود :عملیات اسکان و تامین آذوقه افرادش را به نحو احسن سازمان داده، با تلاش خستگی ناپذیر امنیت اردوگاه را تامین کرده ، و طرحها و نقشههای دقیقی بر پایه گزارش های جاسوسی و نظارت های شخصی تهیه کرده بود .در این زمانها بود که افسانه رویین تنی اش به ویژه در میان سربازان بومی سر زبان ها افتاد .می گفتند باراکا دارد (نظر کرده است).