هنگ هیتلر به راه افتاد
روز هفتم اکتبر سال ۱۹۱۴ هیتلر به آقا و خانم پوپ خبر داد، که هنگ آنها مونیخ را ترک میکند.
هیتلر به خانم پوپ گفت: اگر خبر مرگش را دریافت کردند، موضوع را به خواهرش اطلاع دهند، با این حرف خانم پوپ به گریه افتاد و هیتلر ضمن دلداری او گفت امیدوار است جنگ خیلی زود با پیروزی آلمان به پایان برسد و او هم زنده و سالم به مونیخ مراجعت کند.
روز بعد نفرات هنگ هیتلر پای پیاده به طرف نخستین محل مأموریت خود در حدود ۶۰ کیلومتری غرب مونیخ به راه افتادند.
سربازان پس از ۲ شبانهروز راهپیمایی به اردوگاه لچفلد رسیدند که پیش از اعزام به خط مقدم جبهه در این اردوگاه به تمرینات و مانورهای سخت و خسته کننده پرداختند.
روز ۲۰ ام اکتبر هیتلر طی نامهای برای خانم پوپ نوشت: که هنگ آنها عصر آن روز به طرف جبهه حرکت میکند و امیدوار است نامه بعدی را پس از پیروزی به دشمن بنویسد.

هیتلر برای نخستین بار در عملیات جنگی شرکت کرد
در آخر اکتبر ۱۹۱۴ هیتلر برای نخستین بار در عملیات جنگی شرکت میکند.
میدان جنگ ایپرس و نیروهای دشمن سربازان انگلیسی و بلژیکی هستند. هیتلر در نامهای که در اواسط ماه نوامبر از جبهه فرستاده، مینویسد: که از هنگ ۱۶ ام پیاده فقط ۳۰ افسر و کمتر از ۷۰۰ سرباز و درجه دار زنده ماندند و از هر ۵ نفر افراد هنگ ۴ نفر کشته شده است.
فرمانده هنگ از جمله کشته شدگان است و معاون او هم به سختی مجروح گردیده است. پس از کشته شدن فرمانده، سرهنگ انگلهارت به فرماندهی هنگ برگزیده شد و در نخستین روزهای تصدی این پست به اتفاق چند افسر و سرباز که هیتلر یکی از آنها بود برای بازدید خط مقدم جبهه رفت.
هیتلر و فرمانده جدید
هیتلر ضمن ستایش از شجاعت فرمانده جدید مینویسد: او از خطوط دفاعی ما هم فراتر رفت و ناگهان از طرف مقابل باران گلوله به سمت ما سرازیر شد و من و سرباز دیگری که در کنارم بود. خود را سپر بلای سرهنگ کردیم و او را با داخل حفرهای انداختیم.
در نتیجه این حرکت هر ۳ از مهلکه نجات یافتیم و سرهنگ بی آن که سخن بگوید با هر ۲ ما دست داد.
نیروهای آلمانی وقتی از تلاش خود برای تصرف ایپرس نتیجهای نگرفتند موضع دفاعی به خود گرفتند. که این خیلی برای هیتلر کسل کننده بود.

هیتلر، دریافت نشان صلیب آهن
در اوایل جنگ، سربازان آلمانی از این سرباز داوطلب اتریشی که لهجه و طرز سخن گفتنش با آنها متفاوت بود، خوششان نمیآمد.
ولی کم کم اخلاق و رفتار او و آمادگی کار را برای خدمت به همه نشان میداد و مهمتر از همه شجاعت و پیشقدم شدن او در قبول مأموریتهای خطرناک توجه و علاقه همه را به خود جلب کرد و فرمانده جدید هنگ هم به پاس خدمت صادقانه او برایش نشان صلیب آهن تقاضا کرد.
به فاصله کمی پس از دریافت این نشان از سربازی ساده به درجه ی سلجوخگی ارتقا یافت و همه هم قطاران او از این ارتقا درجه خوشحال شدند.
بر خلاف سایر هم قطاران خود هرگز بسته و هدیهای از خانواده اش دریافت نمیکرد.
فرمانده هنگ در شب کریسمس سال ۱۹۱۴ برای هیتلر یک پاداش نقدی تعیین کرد ولی هیتلر از پذیرفتن این پول خودداری نمود و آن را نوعی ترحم یا تبعیض تلقی کرد.

نظر هیتلر درباره نحوه جنگیدن آلمان
در آغاز سال ۱۹۱۵ عملیات جنگی در جبهه غرب شدت یافت ولی هیتلر که انتظار حمله بزرگی را داشت از اوضاع راضی نبود.
زیرا وظیفهای که به عهده هنگ آنها گذاشته شده بود، بیشتر جنبه فرسایشی داشت. هیتلر در نامهای به تاریخ ۲۲ ژانویه ۱۹۱۵ به خانم و آقای پوپ مینویسد: (ما هنوز در مواضع قبلی خود هستیم و جز مزاحمت برای نیروهای انگلیس و فرانسه کاری نمیکنیم.
هوا گرفته و غم انگیز است و بیشتر روزها در پناهگاه آب تا زیر زانوهایمان بالا میآید و زیر باران گلوله دشمن نمیتوانیم از جای خود تکان بخوریم.
تحمل این وضع واقعاً برای من دشوار است و امیدوارم به زودی حمله بزرگ آغاز شود و این روزهای کسل کننده به پایان برسد.)
همدم تازه هیتلر
در همین روزهای کسل کننده هیتلر دوست و همدم تازهای برای خود پیدا میکند. یک سگ سفید و کوچک که در تعقیب یک موش به داخل سنگر او میپرد. این سگ که هیتلر اورا فوکسل یا روباه کوچک مینامد از این پس مونس و همدم دائمی هیتلر است.
روزها در هر ماموریتی به دنبال او میرود و شبها در کنار او میخوابد.

انزوا طلبی هیتلر
یکی از خصوصیات هیتلر در این زمان در خود فرو رفتن و یک نوع انزوا طلبی است.
هیتلر هرگز در بحث های هم قطارانش در باره ی زن ها و سایر مسائل روزمره زندگی شرکت نمیکند و فقط در مسائل سیاسی و آنچه مربوط به جنگ و آینده آلمان است وارد گفتگو می شود.یاس و بدبینی هم قطاران او را ناراحت میکند و پیروزی آلمان را در این جنگ قطعی می داند و از نق زدن و شکایت دوستانش هم عصبانیست و یک بار وقتی آنها از وضع بد غذا زبان به شکایت گشوده بودند گفت فرانسوی ها در جنگ های ۱۸۷۰ موش می خوردند و به اندازه ی شما نق نمی زدند.
علاقه هیتلر به شوپنهاور، فیلسوف آلمانی
برخلاف دیگران هیتلر مستمری ناچیز سربازی را صرف خرید کتاب میکند. شوپنهاور بیشتر از دیگر فلاسفه آلمان مورد علاقه اوست و نظریات او درباره قدرت که اراده انسان زیر بنای هیتلر در مسیری که او را به قدرت رسانید شکل میدهد.

قاصد شدن هیتلر
از اواخر تابستان سال ۱۹۱۵ خطوط ارتباطی تلفنی و بیسیم بین خط مقدم جبهه و مرکز فرماندهی قابل اطمینان نیست به همین جهت پیامهای مهم به وسیله قاصدهای تندرو چاپار ارسال میشود.
هیتلر مانند همیشه برای انجام این کار پیش قدم میشود و در جریان انجام این ماموریتها هیتلر چند بار با خطر مرگ مواجه میشود. ولی همیشه از این مخاطرات جان به سلامت میبرد و نجات خود را نتیجه توجهات یک نیروی ماورا الطبیعه میداند.
در این زمان کم کم این فکر در هیتلر قدرت میگیرد که گویی واقعاً رسالتی به عهده او محول شده است.
در بازگشت از یکی از همین ماموریتها بود که هیتلر در جمع هم قطاران خود گفت: شما در آینده خیلی چیزها درباره من خواهید شنید.
من ماموریت بزرگی دارم که هنوز زمان انجام آن فرا نرسیده است.
ممنون از گروه خوب ژیوار
عالی
ممنون از همراهی با ارزش شما