قسمت پنجم
هیتلر از صبح روز یکشنبه ۲۵ مه ۱۹۱۳ از قطار وین-مونیخ پیاده شد و قدم در خاک آلمان گذاشت و از آن روز بعنوان یکی از هیجان انگیزترین روزهای خود عمر خود یاد میکند و مینویسد: مونیخ،شهری که هرگز آنرا ندیده بودم آنقدر برای من آشنا بود که گویی سالها در آن زندگی کرده ام.
سپس به محله دانشجویی مونیخ در شوابینگ رفت و در آنجا یک واحد در آپارتمانی که صاحبخانه آن خانمی به اسم پوپ بود اجاره کرد و در قرارداد خود شغل خود را نقاشی از وین نوشت.
خانم پوپ میگوید دو روز بعد هیتلر را دیدم که با دو تصویر زیبا از بنای کلیسای بزرگ شهر و تیاتیز کیرشه از آپارتمان خود پایین آمد و کارهای خود را به من نشان داد از آن به بعد هر روز صبح هیتلر کیف خود را زیر بغل میزد و برای یافتن مشتری به شهر میرفت.

زندگی پر هیجان هیتلر در مونیخ
هیتلر با هیجان و شوق بسیار به مونیخ آمده بود ولی زندگی خیلی زود چهره تلخ خود را نشان داد، چون در مونیخ قریب به سه هزار هنرمند در این شهر زندگی میکردند که میخواستند با فروش هنر خود نان بخورند و هیتلر نمیتوانست تابلوهای خود را بفروشد.
یکی از تصادفات جالب روزگار اینکه در همان ایامی که هیتلر در مونیخ ساکن بود به فاصله چند دقیقه پیاده روی از خانه خود به خانه کسی میرسید که هیتلر این مرد قد کوتاه را بارها دیده بود ولی هیچ وقت به آن توجه نکرده بود ولی بعد ها که عکس او را بعنوان رهبر انقلاب روسیه دید شناخت و اون شخص ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ملقب به لنین بود.
خانم پوپ میگوید: هیتلر هر روز به خانه میآمد چند کتاب قطور هم زیر بغل داشت که از کتابخانه عمومی به امانت میگرفت که گاهی چند روز از خانه بیرون نمیآمد و مشغول نقاشی یا مطالعه کتاب بود.
در واقع داشت به مطالعه درباره اصول عقاید مارکسیست ها میپرداخت تا بتواند راحتتر و بهتر با آنها مبارزه کند.
هیتلر در بعضی روزها بعد از بدست آوردن اولین پول به یکی از آبجو فروشیهای مونیخ میرفت و سرصحبت را باز میکرد و کم کم فهمید که افراد هم عقیده او کم هم نیستند.

ترور ولیعهد و همسرش در اتریش به وسیله یک صربستانی
روز ۱۸ ژانویه سال ۱۹۱۴ هیتلر اخطاریهای از دولت اتریش دریافت کرد که هیتلر میبایست خود را به اداره پلیس معرفی کند و خروج هیتلر از اتریش بعنوان فرار از خدمت وظیفه تلقی شده بود.
سپس هیتلر بعد از راضی کردن کنسولگری اتریش در مونیخ بعد از چند روز تاخیر خود را به مقامات نظامی شهر سارلزبورگ تحویل داد.
در سارلزبورگ مقامات هیتلر را خیلی ضعیف و ناتوان برای انجام وظایف سربازی و حمل اسلحه تشخیص دادند و او را از خدمت معاف کردند.
سپس هیتلر به خانه خود در مونیخ بازگشت.
روز ۲۸ ژوئن خبرهای مربوط به کشته شدن ولیعد اتریش و همسرش بدست یک تروریست اهل صربستان اروپا را تکان داد.
یک ماه بعد اتریش با اطمینان از پشتیبانی ویلهلم قیصر آلمان به صربستان اعلان جنگ کرد و روسیه به حمایت از صربستان بسیج عمومی اعلام کرد.
ویلهلم به تزار روسیه هشدار که از تدارک جنگ علیه اتریش خودداری کند ولی روسها اعتنا نکردند و ویلهلم هم فرمان بسیج عمومی برای جنگ با روسیه را امضا کرد.

هیتلر در هنگ پیاده نظام باواریا
تب جنگ اروپا را فراگرفت و روسیه و انگلستان و فرانسه متفقاً وارد جنگ با آلمان و اتریش شدند.
هیتلر مشتاقانه داوطلب خدمت در ارتش آلمان شد.
هیتلر این جنگ را یک موهبت الهی میشمرد و آن را مقدمه وحدت ملت آلمان و تشکیل کشور آلمان بزرگ از همه آلمانی زبانها میدانست.
سپس هیتلر نامهای به پادشاه باواریا نوشت و از پادشاه درخواست کرد خدمت داوطلبانه او بپذیرد و دو روز بعد هیتلر نامه موافقت ارتش را مشتاقانه به خانم پوپ نشان داد، سپس هیتلر به هنگ اول پیاده نظام باواریا مراجعه کرد و پذیرفته شد.
آدولف هیتلر روزی را که به خدمت در نیروهای مسلح باواریا پذیرفته شد یکی از روزهای بزرگ و فراموش نشدنی زندگی خود یاد میکند.
یکی از هم قطاران هیتلر به نام هانس مند میگوید: روزی که اسلحههای ما را قسمت میکردند هیتلر خیلی هیجان زده بود و وقتیکه تفنگ او را بدستش دادند با چنان علاقه و هیجانی به آن نگاه میکرد که زنان به یک قطعه جواهر گران قیمت نگاه میکنند.

مشتاقانه منتظر قسمت های بعدی هستم
ِلذت بردم
ممنونم از نویسنده خوب
و آژانس ژیوار مهربان
ممنون از همراهی شما
چه داستان جالبی داره
مرسی از نوبسنده خوش ذوقتون
سپاس از همراهی شما، منتظر بقیه داستانها هم باشید.