ژیوارنامه

میکل آنژ بخش 1 | کودکی میکل چگونه گذشت؟

میکل-آنژ

[vc_row][vc_column][vc_column_text][/vc_column_text][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text text_larger=”no”]میکل آنژ در روز ششم مارس ۱۴۵۷ در شهر کاپرزه واقع در کازنتینو چشم به جهان گشود. زادگاهش سرزمینی کوهستانی است که در دامنه سلسله جبال عظیم آپن واقع است.

کودکی‌ میکل آنژ

پدرش لودیکو که مردی تندخو و خدا ترس بود، چندی شهردار کاپرزه و کیوزی را بر عهده داشت و مادرش فرانچسکا در آن هنگام که میکل‌ آنژ ۶ ساله بود، بدرود حیات گفت. این پدر و مادر دارای ۵ فرزند بودند.

در کودکی او  را به دایه‌ای که زن سنگ تراشی بود سپردند. او بعدها به شوخی استعداد مجسمه‌سازی خویش را به این شیرزن نسبت می‌داد.

سپس او را به دبستان فرستادند ولی او جز نقاشی به درس دیگر نمی‌پرداخت. از این رو پدر و عموهایش که از حرفه هنر نفرت داشتند   و داشتن یک هنرمند در خانه‌شان را ننگ و بدنامی می‌دانستند، به دیده حقارت به او می‌نگریستند و گاه گاهی نیز به شدت او را کتک می‌زدند.

بدین ترتیب از همان اوان کودکی او طعم خشونت و ناهنجاری زندگی را چشید و روحش به گوشه نشینی متمایل شد.[/vc_column_text][vc_separator color=”sky”][vc_single_image image=”21775″ img_size=”full” alignment=”center” style=”vc_box_shadow_3d” parallax_scroll=”no”][vc_separator color=”sky”][vc_column_text text_larger=”no”]

آغاز میکل آنژ

سرسختی او بر سماجت پدر فائق آمد و در سن ۱۳ سالگی در کارگاه دومینکو گیرلاندایو که بزرگترین نقاش فلورانس بود شاگرد شد.

کارهای نخستینش چنان کسب موفقیت کرد که می‌گویند استاد به قریحه شاگرد رشک می‌ورزید.

میکل آنژ از نقاشی خوشش نیومده بود، در دل آرزوی هنر قهرمانی‌تری می‌پرورانید، پس به مدرسه پیکرسازی که لورنتسودمدیچی در باغ‌های سال مارکو دایر کرده بود وارد شد. شاهزاده به وی علاقمند شد و او را به کاخ خود آورد و در کنار پسرانش پذیرفت.

بدین ترتیب میکل‌آنژ از کودکی خود را در آغوش رنسانس ایتالیا میان مجموعه نقاشی‌ها و حجاری‌های عهد کهن  و در کنار شعرا و دانشمندان هواخواه  افلاطون یافت و از همان زمان مسحور  اندیشه‌های تابناک ستایشگران فرهنگ و دانش یونان باستان شد و نتیجه خود نیز در سلک  هواخواهان مجسمه سازی و حجاری یونان عهد کهن درآمد. زیر نظر پولیتسیانو که به غایت دوستش می‌داشت، نقش برجسته (پیکار سانتورها و لاپیت ها ) را ساخت.[/vc_column_text][vc_separator color=”sky”][vc_single_image image=”21776″ img_size=”full” alignment=”center” style=”vc_box_shadow_3d” parallax_scroll=”no”][vc_separator color=”sky”][vc_column_text text_larger=”no”]

فرار میکل آنژ

پیدایش فکر جدید هواخواهی از هنر یونان و روم کهن، که مبتنی بر بی اعتنایی به آیین مسیحیت بود، آتش ایمان به مسیحیت را در دل میکل آنژ خاموش نساخت.

دو دنیای متخاصم در عرصه فکر و  روحش در کشمکش بودند. در سال 1490 کشیش کوچک و نحیفی به نام ساوونارولا خطابه‌های آتشینی آغاز کرد.

این کشیش که در آن وقت ۳۷ سال داشت و میکل آنژ که بیش از ۱۵سال از عمرش سپری نشده بود، مضطرب شد. فلورانس از وحشت  بر خود می‌لرزید. مردم چون دیوانگان گریان و زاران در کوچه و خیابان به هر سو می‌دویدند، میکل آنژ تا ونیز فرار کرد.

ولی هنوز پای از مرز فلورانس بیرون ننهاده بود که اضطرابش فرو نشست. از این رو به بلونیا بازگشت و زمستان را در آنجا به سر برد و  دل به زیبایی‌ها و دل آرایی‌های جهان بست و دیگر به جریان حادی که دور و برش می‌گذشت دلبستگی نشان نداد  و به منظور ستیزه جویی با افکار تعصب آمیز هواخواهان ساوونارولا مجسمه (کوپیدن خفته ) را ساخت که معاصرانش آنرا در شمار آثار کهن پنداشتند.[/vc_column_text][vc_separator color=”sky”][vc_single_image image=”21778″ img_size=”full” alignment=”center” style=”vc_box_shadow_3d” parallax_scroll=”no”][vc_separator color=”sky”][vc_column_text text_larger=”no”]

سختی‌های میکل آنژ

میکل آنژ تنها از مصایب و جنایات زمانه گرد ملال بر چهره نداشت، هیجان خشم  آلود نبوغ چنان زمام اختیار از کفش ربوده بود که تا واپسین  روز زندگی یک دم  آسودگی نداشت و سوگند یاد کرده بود که موجبات افتخار و گردنفرازی خود و کسانش را فراهم آورد. تمام بار سنگین معاش خانواده را بر دوش خسته می‌کشید.

افراد خانوده‌اش یکی پس از دیگری از او پول می‌خواستند و با تقاضاهای مکرر او را به ستوه می‌آوردند.

پول نداشت با این حال مناعت طبعش اجازه رد تقاضاهایشان را نمی‌داد. حاضر بود حتی خودش را هم بفروشد و پول لازم را برایشان فراهم کند.

در آن وقت بنیان سلامتش دستخوش ویرانی شده بود. تغذیه بد، سرما، رطوبت و کار مفرط آن را به تباهی و نابودی تهدید می‌کرد. از تورم پهلو و سردرد بیش از همه رنج می‌برد. پدرش که خود مسئول مصائبی بود که بر او می‌گذشت، در برنامه‌های خود بی آنکه از این مسئولیت سخنی به میان آورد، نحوه گذران زندگی‌اش را بر باد ملامت می‌گرفت.

میکل آنژ در بهار سال ۱۵۹۰ در نامه‌ای به پدرش چنین می‌نویسد، تمام مسائل و مشکلاتی که بر تن خود هموار کرده‌ام  به سبب عشق و محبتی است که در دل نسبت به شما احساس می‎کنم و تمام پریشانی فکر و خیال من ناشی از آن است که شما را دوست می‌دارم.[/vc_column_text][vc_separator color=”sky”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_message message_box_color=”orange” icon_fontawesome=”fas fa-arrow-alt-circle-right”]

روز جهانی هنرمندان

[/vc_message][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_message icon_fontawesome=”fas fa-feather”]

نویسنده: سرکار خانم الناز صبور

[/vc_message][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text][/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]

1 نظر در “میکل آنژ بخش 1 | کودکی میکل چگونه گذشت؟

  1. علی کامرانی گفت:

    واقعا عالی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *