[vc_row][vc_column][vc_column_text]
میکل آنژ در بهار سال ۱۵۰۱ به فلورانس بازگشت. چهار سال قبل اداره موقوفات کلیسای بزرگ فلورانس تخت سنگ عظیمی از مرمر در اختیار آگوستینو دوتچو گذارده بود که از آن مجسمه پیامبری بسازد.
این هنرمند تازه به کار آن آغاز کرده بود که در میانه راه متوقف ماند. هیچ کس جرات نداشت که بدان دست یابد.
میکل آنژ را مامور ساختمان آن کردند و او از آن صخره مرمرین مجسمه بزرگ داوود را ساخت. روزی پیرسودرینی فرماندار فلورانس، که سفارش ساختن مجسمه داوود را به میکل آنژ داده بود به کارگاه هنرمند رفت تا از آن دیدن کند.
بی آنکه اظهار ذوق و سلیقهای کرده باشد از بزرگی بینی پیکر، زبان به شکوه گشود و گفت اگر استاد قدری از ضخامت آن میکاست، چیز بهتری از آب در می آمد.
میکل آنژ بر چوب بست کارش بالا رفت، قلم حجاریش را با کمی گرد مرمر در دست گرفت و در همان حال که آهسته قلم را روی بینی مجسمه حرکت می داد اندک اندک گرد مرمر را از لای مشت بر زمین می ریخت، ولی دستی به ترکیب بینی نزد و آن را آنچنان که بود به حال خود گذاشت، آنگاه رو به فرماندار کرد و گفت: حالا نگاه کنید. سودرینی گفت : حالا به نظر من خیلی بهتر شد شما به آن حیات تازهای بخشیدید.
میکل آنژ از چوب بست پایین آمد و در دل به او خندید.
انتقال مجسمه داوود
روز بیست و پنجم ژانویه انجمنی از هنرمندان مرکب از فیلیپینولیپی، بوتیچلی، پروجینو و لئوناردو داوینچی برای تعیین محل نصب داوود به کنکاش پرداختند.
به خواهش میکل آنژ تصمیم گرفتند که آن را در برابر کاخ دارالعماره بر افرازند. انتقال این مجسمه غول پیکر به معماران و مهندسان کلیسای اسقفی سپرده شد.
عصر روز چهاردهم ماه مه، دیوار بالای محلی را که مجسمه در آن قرار داشت خراب کردند و آن را به خارج بردند. شب هنگام عدهای ناشناس بدان هجوم آوردند و به قصد شکستن، سنگ بارانش کردند. حرکت مجسمه که با شیوه خاصی در یک دستگاه چوبی عمودی آویخته شده بود و بدون اصطکاک با زمین آزادانه نوسان میکرد، به کندی انجام میگرفت انتقال آن از کلیسا تا کاخ باستان چهار روز به طول انجامید. ظهر روز هجدهم به مکان مقرر رسید. شب آن روز پاسداران به مراقبت خود ادامه دادند. با این همه و به رغم احتیاطاتی که به عمل آمد، یک روز عصر عدهای از مردم باران سنگ برآن باریدند.
جدال میکل آنژ و لئوناردو داوینچی
در سال ۱۵۰۴ دارالعماره فلورانس میکل آنژ و لئوناردو داوینچی را به جان هم انداخت. این دو هنرمند دل خوشی از یکدیگر نداشتند.
قاعدتاً میبایست اشتراک علاقه به تنهایی آن دو را به هم نزدیک کند، ولی آنها که خصلت ذاتی شان گریز و نفرت از مردم بود، چون خود را در کنار یکدیگر یافتند، تمایل به اجتنابشان باز هم فزونی گرفت و به ویژه نسبت به یکدیگر بیش از سایر مردم در خود احساس تنفر میکردند.
میل به عزلت لئوناردو بیشتر از میکل آنژ بود. او ۵۲ سال یعنی ۲۰ سال پیش از میکل آنژ داشت، از ۳۰ سالگی فلورانس را ترک گفت زیرا حدت احساسات مردم آن سرزمین با طبع لطیف و محبوب و فکر روشنبین و دیر باورش که در ژرفای هر مطلبی فرو میرفت و آن را به کیاست در مییافت، ناسازگار نمیآمد.
در سال 1499 لودوویکو ایل موره که لئوناردو از حمایتش برخوردار بود از اریکه قدرت فرو افتاد و او ناگزیر در سال 1502 به خدمت بورجا درآمد و چون در سال ۱۵۰۳ این شاهزاده قدرت سیاسیش را از دست داد، لئوناردو مجبور شد که به فلورانس بازگردد.
در آنجا بود که لبخند تمسخرآمیز لئوناردو با چهره عبوس و طبع پر شور و هیجان میکل آنژ مواجه شد، میکل آنژ که سراسر وجودش را احساسات و عواطف و ایمان به مذهب فرا گرفته بود، از دشمنان احساسات و ایمان به مذهب خود و بیش از همه، از کسانی که نه احساسات میشناختند و نه ایمانی به مذهب داشتند شدیدا متنفر بود، به ویژه از آنجا که لئوناردو هنرمند بلندپایهای بود، میکل آنژ کینه بیشتری از او در دل میپرورانید و در انتظار فرصت مناسب بود، تا این کینه و نفرت خویش را آشکار سازد.
چنین بود نحوه برخورد دو هنرمندی که سودرینی فرماندار فلورانس که آنها را در کنار یکدیگر مامور تزیین سالن شورای کاخ دارالاماره کرده بود.
دو شخصیت ممتاز رنسانس بر ضد یکدیگر به پیکار بیسابقهای برخاسته بودند.
در ماه مه ۱۵۰۴ از یک طرف لئوناردو کارتن پیکار آگیاری (نوعی نقاشی دیواری ) را به انجام رسانید، از آن طرف در اوت ۱۵۰۴ میکل آنژ سفارش کارتن پیکارکاشینا را پذیرفت.
فلورانس به دو اردوی بزرگ طرفداران این و آن (لئوناردو و میکل آنژ) تقسیم شده بود. ولی زمان هر دو را به یک چشم نگریست، زیرا هر دو در عرصه تاخت و تاز حوادث ناپدید شدند.
[/vc_column_text][vc_message message_box_color=”sandy_brown” icon_fontawesome=”fas fa-feather-alt”]
نویسنده: سرکار خانم الناز صبور
[/vc_message][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_message]
[/vc_message][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][/vc_column][/vc_row]
اصلا فکر نمیکردم این دو معاصر هم باشند