ارتقا حزب کوچک ناسیونال سوسیالیست آلمان به مقام دومین حزب بزرگ آلمان هیتلر را به صورت یکی از مشهورترین چهرههای سیاسی روز آلمان و اروپا درآورد و کتاب نبرد من او که تا سال ۱۹۳۰ سالانه در حدود ۶ هزار نسخه به فروش میرفت، در سال ۱۹۳۱ بیش از ۵۴ هزار نسخه فروش رفت و تیراژ متوسط کتاب در سالهای بعد نیز به طور تصاعدی افزایش مییافت. هیتلر با درآمد حاصل از فروش این کتاب هم بر زرق و برق زندگی داخلی خود افزود و هم در هزینه تعمیرات و نقاشی ساختمان حزب که آن را به رنگ قهوه ای در آوردند مشارکت کرد. ساختمان حزب را به واسطه رنگ مشخص قهوه ای آن از آن پس خانه قهوهای نامیدند. هیتلر و گوبلز و هس و اشتراسرهر یک در طبقه دوم ساختمان حزب دفتر مجللی برای خود داشتند. در اتاق هیتلر تصویر بزرگی از فردریک کبیر بر روی دیوار نصب شده بود و در گوشهای از اتاق هم مجسمهای از موسولینی به چشم میخورد.
مشکل بزرگ هیتلر در آغاز سال ۱۹۳۱ با آن روبرو شد بی انضباطی گروه اس.آ یا گروه ضربت حزب بود که در آن موقع در حدود ۶۰ هزار نفر عضو داشت که هیتلر که فکر میکرد از طریق پارلمان زودتر میتواند به قدرت برسد نمیخواست بهانهای به دست مخالفان خود بدهد و به همین جهت پس از اینکه دولت مقرراتی برای حفظ نظم در اجتماعات و منع حمل اسلحه در اجتماعات عمومی وضع کرد در روز بیستم فوریه ۱۹۳۱ فرمانی خطاب به پیراهن قهوهایها صادر کرد و به آنها دستور داد از حمل اسلحه در اجتماعات خودداری کنند و از حمله به سرخها و یهودیان در خیابانها خودداری نمایند.
ولی این فرمان هیتلر با مقاومتهایی از جانب بعضی از افراد گروه رو به رو شد که عموماً این گروه در برلین دست به نافرمانی زدند و هیتلر را متهم کردند که با دولت ساخته و به نیروهای خود پشت کرده است.
با وجود تلاش هیتلر و روهم برای ایجاد نظم در تشکیلات اس.آ جلوگیری از برخوردهای خونین بین افراد این گروه و گروههای دست چپی امکانپذیر نبود. دلمر خبرنگار روزنامه انگلیسی دیلی اکسپرس که برای تهیه گزارشهایی از اوضاع آلمان و مصاحبه با هیتلر به آن کشور رفته بود در گزارش این مصاحبه که در روز سوم می ۱۹۳۱ در دیلی اکسپرس چاپ شد نوشت : وقتی که در دفتر هیتلر بودم ، پرنس اوگوستوس ویلهلم فرزند قیصر سابق آلمان که از همکاران نزدیک هیتلر به شمار می آید وارد اتاق شد و گفت طبق آخرین آماری که به دست ما رسیده طی ۴ ماه اول سال ۲۴۰۰ پیراهن قهوه ای به دست مارکسیست ها کشته یا زخمی شده اند. پرنس ویلهلم که هیتلر را ماین فوهرر یا پیشوای من خطاب میکرد گفت این یک جنگ داخلی است و هیتلر پاسخ داد بلی جنگ داخلی شروع شده است.
هیتلر در همین مصاحبه که سر و صدای زیادی به پا کرد گفت: ما خواهان ابطال بدهیهای تحمیلی به آلمان بابت غنایم جنگی و آزادی عمل در شرق هستیم. دلمر مفهوم آزادی عمل مورد نظر هیتلر را از او پرسید و هیتلر به صراحت گفت ما برای تغذیه جمعیت خود به سرزمین های بیشتری نیاز داریم و میخواهیم میلیونها آلمانی را در خاک شوروی اسکان دهیم دلمر پرسید شما چگونه میتوانید بدون عبور از لهستان و نقض حاکمیت این کشور به شوروی برسید هیتلر گفت :برای هر کاری می شود راهی پیدا کرد.
تابستان سال ۱۹۳۱ از بدترین دوره های زندگی هیتلر به شمار می آید و تلخی زندگی او در این دوران بیشتر بخاطر ماجراهای عشقی خواهرزادهاش گلی و سرنوشت غم انگیز او بود . در اوایل تابستان هیتلر از رابطه عاشقانه گلی با راننده جوانش موریس اطلاع یافت و از این موضوع به سختی خشمگین شد زیرا علاوه بر عشق و علاقهای که خود به گلی داشت بی وفایی و خیانت موریس که از محارم او بود برایش قابل تحمل نبود . موریس برای فروش نشاندن خشم هیتلر به گوبلز متوسل شد و به او گفت که گلی را دیوانه وار دوست دارد و میخواهد با او ازدواج کند .هیتلر از این موضوع بیشتر خشمگین شد و موریس را اخراج کرد . بعضی از نزدیکان هیتلر سعی کرده اند عشق او را به گلی یک عشق پدرانه توصیف کنند و با توجه به تفاوت سنی آنها میگویند هیتلر قصد عشق بازی با گلی یا ازدواج با خواهر زاده اش را نداشت بلکه می خواست از و مراقبت کند و راننده اش را لایق او نمی دانست. ولی موریس که پس از اخراج از خدمت هیتلر بعضی از اسرار زندگی او را فاش کرد این ادعا را رد کرده و میگوید هیتلر عاشق گلی بود و مراقبت شدید او از گلی به خاطر حسادت از ارتباط گلی با مردان جوان و هم سن و سال خود بود. گلی از این وضع رنج می برد و یک بار به موریس گفت دایی آدولف همه چی به من داده ولی با ارزش ترین وعزیزترین چیز ها را که آزادی است از دست من گرفته است.
موریس که سالها با هیتلر زندگی کرده و بیشتر از هر کس دیگری به زندگی خصوصی هیتلر و خصوصیات اخلاقی او آشنا بود می گفت هیتلر در عین حال که عاشقانه گلی را دوست داشت حاضر نبود این ضعف خود را آشکار کند و شیفتگی و عشق خود را نسبت به خواهرزاده اش به زبان بیاورد. شاید هم برای ابراز این عشق در پی موفقیت های بیشتر و فرصت مناسب تری بود ولی گلی جوان که دختر پر حرارتی بود نمی توانست در انتظار این فرصت مناسب بنشیند ، به علاوه محدودیتهایی که هیتلر برای او تحمیل کرده بود گلی را بیشتر حریص می کرد.
در اوایل سپتامبر گلی یک بار دیگر فرصت آشنایی با مرد جوانی را که اهل وین و هنرمند بود پیدا کرد و آن دو در نخستین دیدار تصمیم به ازدواج گرفتند . گلی که خود جرات نداشت این تقاضا را با هیتلر در میان بگذارد به خانم هوفمان متوسل شد ولی هیتلر به هیچ وجه زیر بار نرفت و خواهرش آنگلا را وادار کرد که دختر خود را از این فکر منصرف سازد ولی گلی ظاهراً تسلیم شد ولی گفت که خیال داره به وین برود و در اواسط سپتامبر بدون کسب اجازه از هیتلر برای خداحافظی از مادرش به برچسگادن رفت. هنوز چند ساعتی از ورود گلی به برچسگادن نگذاشته بود که هیتلر از مونیخ تلفن کرد و با عصبانیت از خواهرش خواست که گلی را به مونیخ بازگرداند. گلی به مونیخ بازگشت و وقتی که فهمید هیتلر خود عازم مسافرتی به نورنبرگ و هامبورگ است با ناراحتی گفت چرا به او اجازه نداده است که چند روز نزد مادرش بماند خانم وینتر مدیره منزل که از آشپزخانه صدای مشاجره لفظی هیتلر و گلی را بر سر میز ناهار می شنید و می گوید گلی به هیتلر گفت که می خواهد به وین برود ولی هیتلر گفت که در غیاب او حق خروج از مونیخ را ندارد وقتی که بیشتر اصرارکرد هیتلر گفت :حالا فرصت این بحثها را ندارم و بعد از مراجعت با هم صحبت می کنیم.
گلی به اتاق خود رفت و وقتی صدای پای هیتلر را شنید که برای حرکت به طرف نورنبرگ از پله ها پایین می رود از اتاق بیرون آمد و به دنبال او به راه افتاد. او نزدیک در خروجی که هوفمان هم منتظر هیتلر بود به هیتلر رسید و پس از ادای کلماتی که مستخدمه خانه نتوانست آن را بشنود از هیتلر و هوفمان خداحافظی کرد و به اتاق خود بازگشت. چند لحظه بعد هیتلر مراجعت کرد و به سرعت از پلهها بالا رفت وارد اتاق گلی شد از لای در اتاق که باز مانده بود مستخدمین خانه دیدند که هیتلر گونه گلی را نوازش کرده و مطالبی در گوش او گفت و بعد مجدداً خداحافظی کرد و از پلهها پایین رفت.
قیافه گلی هم چنان خشک و محزون بود عصر آن روز خانم وینتر که طبق معمول برای خداحافظی نزد گلی رفته بود را دید که با حالتی عصبی نشسته و کاغذی در دست دارد.
گلی با دیدن خانه وینتر این کاغذ را پاره کرد ولی خانم وینتر پس از گفت و گو با گلی قطعات این کاغذ را در کنار هم گذاشته و چنین خواند: هیتلر عزیز باز هم از دعوتی که از من به تئاتر کردید متشکرم برای من شبی فراموش نشدنی بود من مدیون محبت های شما هستم و برای تجدید دیدار شما دقیقه شماری می کنم.
آوا- که متعلق به شماست
نامه از آوا براون منشی زیبای هوفمان بود که برخلاف گلی عاشق شهرت و موقعیت هیتلر شده و با وجود تفاوت سنی زیاد سعی میکرد او را به طرف خود جلب کند. معلوم نیست گلی با اینکه ظاهراً احساسات عاشقانهای نسبت به هیتلر نداشته چرا از خواندن این نامه که ظاهراً آن را در اتاق دفتر هیتلر پیدا کرده و یا از جیب او در آورده بود اینقدر عصبانی شده است.
خانم وینتر کمی گلی را دلداری داد و رفت پس از رفتن او گلی در اتاق خود را بست و دیگر بیرون نیامد. مستخدمین خانه هم که از عصبانیت او اطلاع داشتند دیگر سراغ او را نگرفتند و زودتر از شبهای دیگر خوابیدند. یکی از مستخدمین خانم ریخرت شب با صدایی که شبیه سقوط جسم سنگینی بود از خواب بیدار شد ولی چون سر و صدا های گلی برای آنها امری عادی بود به این صدا هم اهمیت نداد و خوابید اما صبح روز بعد گلی از اتاق خود بیرون نیامد و خانم ریخرت که نگران شده بود پشت در اتاق او رفت و هر چه بر در کوبید جوابی نیامد.
به ماکس آمان تلفن کرد او به سرعت با یک کلید ساز خود را به آپارتمان هیتلر رساندند و وقتی که در اتاق گلی را گشودند او را دیدند که بر روی زمین افتاده و خون کف اتاق را پوشانده است. یک تپانچه کالیبر در کنار جسد افتاده بود گلی فقط با یک گلوله که به قلب خود خالی کرده بود به عمر خود خاتمه داده بود. هیتلر در نورنبرگ هنگامی که عازم هامبورگ بود این خبر را شنید و به جای حرکت به طرف هامبورگ به مونیخ بازگشت در بین راه چنان گرفته و پریشان بود که هوفمان جرأت نکرد یک کلمه هم با او صحبت کند. وقتی که هیتلر به مونیخ رسید جنازه گلی را از آپارتمانش خارج کرده بودند هیتلر به هوفمان گفت که قدرت تفکر از او سلب شده و بهتر است به خانه ییلاقی آدولف مولر در حومه مونیخ بروند. راننده جدید هیتلر جولیوس شرک که هم همراه آنها بود وقتی به خانه ییلاقی مولر درتگرنسی رسیدند به هوفمان گفت اسلحه کمری هیتلر را از داخل چمدان او برداشته چون از وضع روحی او خیلی نگران است. هوفمان این کار شرک را تایید کرد و گفت کار به جا و عاقلانه ای کرده است .هافمان می گوید آن شب هیتلر پس از ورود به ویلای مولر یکسره به اتاقی که معمولاً در آنجا استراحت می کرد رفته و شروع به قدم زدن در طول اتاق کرد. من ساعتی بعد نزد او رفته و گفتم شما ناهار نخورده اید آیا نمیخواهید غذایی برایتان فراهم کنم؟ هیتلر که همچنان دستها را در پشت سر خود کلید کرده و قدم میزد با اشاره سر گفت چیزی نمیخواهم شب دوباره به سراغ او رفتم و او را در همان حال دیدم و همان جواب را شنیدم. تمام شب صدای قدمهای او در اتاق شنیده میشد که من به خواب رفتم و صبح هنگامی که دوباره نزد او رفتم دیدم همچنان در حال قدم زدن است.
واقعه روز شنبه اتفاق افتاد و هیتلر تمام روز یکشنبه هم بی آنکه لب به غذا بزند و قدم میزد و فکر میکرد صبح دوشنبه روزنامههای مونیخ با انتشار عکسها و اخبار مربوط به مرگ گلی جوان مطالب و حدسیات ضد و نقیضی درباره این ماجرا منتشر کردند و روزنامههای وابسته به گروههای چپ علناً هیتلر را مسئول مرگ گلی معرفی نمودند.
تعبیر و تفسیر قضیه به این صورت مشکل نبود ولی بعضی از روزنامههای مارکسیستی از این حد هم پا فراتر نهاده هیتلر را به طور غیرمستقیم متهم به قتل خواهر زاده اش کردند. این اتهام به طور قطع دروغ بود گلی بی تردید خودکشی کرده بود ولی شاید به جز آنچه در ظواهر امر پیدا بود خودکشی گلی دلیل دیگری هم داشت که فقط خود هیتلر از آن آگاه بود گلی را در وین دفن کردند و در مراسم تدفین او مولر و هیملر و سروان روهم شرکت نمودند. هیتلر به علت منع ورود به اتریش نتوانست در این مراسم حضور یابد ولی شبانه در حالی که در صندلی پشت اتومبیل دراز کشیده بود و شرک و هوفمان در جلوی اتومبیل نشسته بودند از مرز اتریش گذشت و در گورستان وین سبد گلی بر سر مزار گلی نهاد و برای سومین بار در عمر خود گریست.