وینستون چرچیل دوشنبه سی ام نوامبر ۱۸۷۴ در منزل دوک مارلبرو در کاخ بلنهایم در محله آکسفورد شایر انگلستان به دنیا آمد.
مادرش جنیفر چرچیل فرزند بانکدار نیویورکی متمولی به نام لئوناردو جرمی بود. او اهل زد و بندهای سیاسی و اقتصادی در نیویورک بود که دوبار سرمایهاش را در بازارهای بورس آمریکا از دست داد و مجددا روی پای خود ایستاد.
پدر وینستون چرچیل
لرد راندولف چرچیل پدر وینستون چرچیل سومین فرزند خانواده و از اعضای با نفوذ و تأثیرگذار حزب محافظه کار بود و راندولف چرچیل مانند همسرش فرانسیس بسیار مذهبی بود و بیشتر عمر سیاسی خود را به دفاع از کلیسای انگلستان در برابر گروهها و فرقههای مذهبی رقیب پرداخت. قصر بلنهایم که وینستون چرچیل در آن چشم به جهان گشود و لقب دوک که راندولف با خود داشت، هر دو اهدایی ملکه آنا پادشاه و ملکه وقت انگلستان به خانواده چرچیل است.
جان چرچیل پدر بزرگ وینستون چرچیل فرمانده کل نیروی نظامی ملکه آنا بود، که اوت 1704 در جنگ بلنهایم توانست لویی چهاردهم پادشاه مقتدر فرانسه را شکست بدهد و ملکه آنا به واسطه همین پیروزی قصر بلنهایم و نشان دوک را به وی اعطا کرد.
معماری و طراحی قصر بلنهایم را جان وانبرو نمایشنامهنویس و معمار مشهور انگلیسی انجام داده است و صرفاً برای رقابت با کاخ ورسای کاخ مشهور لویی چهاردهم در فرانسه طراحی و معماری کرد.
ازدواج پدر و مادر وینستون
راندولف چرچیل مردی آرام و متین بود و در ابتدا هیچ نشانی از جاه طلبی سیاسی در او دیده نمیشد. عاشق مشروب و شکار بود تا اینکه در اوت ۱۸۷۳ در شهر کاوز و در مسابقه قایقرانی به خانم جنی جرومی معرفی شد، این دو نفر در همان نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق هم شدند و با وجود مخالفت شدید خانواده با همدیگر ازدواج کردند. ازدواج آنها در پانزدهم آوریل ۱۸۷۴ در سفارت بریتانیا در پاریس بود.
تاریخ تولد وینستون چرچیل حرف و حدیثهای بسیاری را سر زبانها انداخت به این مضمون که نطفه او قبل از ازدواج بسته شده است اما آنچه مسلم است زودرس به دنیا آمد.
جنی دوران بارداری را در خانه چرچیل در لندن گذراند، اما روزی که برای دیدار از بلنهایم به کاخ بلنهایم رفته بود، زمانی که مشغول به کار بود درد زایمان ظاهر شد و وینستون چرچیل ساعت یک و نیم بامداد سیام نوامبر در کاخ بلنهایم به دنیا آمد.
وینستون چرچیل در کودکی
در هشت سالگی وینستون چرچیل را به مدرسهای شبانه روزی در آسکوت فرستادند، که مدیر آن مدرسه علاقه وافری به شلاق زدن دانش آموزان داشت تا حدی که از بدنشان خون جاری شود.
وینستون چرچیل در این مدرسه در برخی دروس خوش میدرخشید اما در کل گزارشهایی که از او به پدرش میرسید نشان میداد روحیه سرکش و نافرمان دارد.
طبق یکی از این گزارشها وینستون چرچیل یک بار به اتهام دزدی شکر از انباری مدرسه با چوب تنبیه شد و با پاره کردن کلاه حصیری مدیر مدرسه از او انتقام گرفت.
بعدها وینستون چرچیل بیمار شد والدین او تصمیم گرفتند او را به مدرسهای در برایتون بفرستند. که البته وینستون در آن مدرسه با اینکه تنبلترین شاگرد کلاس بود اما خوشحالتر و راضیتر به نظر میرسید.
با اینکه هیچ یک از والدین وینستون چرچیل در ابراز محبت به او کوتاهی نمیکردند اما از نظر او کافی نبود و احساس میکرد در خانواده به هیچ انگاشته میشود.
زندگی پر تب و تاب راندولف چرچیل، وقف سیاست شده بود بطوری که وینستون به سختی فقط دو یا سه خاطره از گفتگوهای طولانی و دوستانه خود را با پدرش به یاد میآورد.
مادر وینستون بیشتر مشغول خوشگذرانی میان افراد سرشناس بود. چرچیل درباره مادرش مینویسد مادر مانند ستاره قطبی برای من می درخشید اما من او را واقعاً دوست داشتم اما از دور.
دایه وینستون چرچیل
وینستون همیشه گلایه داشت که پدر و مادرش هیچ کدام از خواستههای ریز و درشت او را برآورده نکردند و مدام نق می زد.
او بسیار بخت یار بود که دایهاش توانست نقش پدر و مادر جایگزین را ایفا کند و قادر بود عشقی را که باب طبع وینستون بود به او ارزانی دارد و به اندازه ایکه وینستون نیاز داشت از او تعریف و تمجید کند وینستون آشکارا به خانم الیزابت عشق میورزید و او را به مکانهای مختلف دعوت میکرد و به مدرسه میبرد و دست در دست باهم قدم میزدند.
وینستون با اشتیاق تمام مدرسه را به او نشان میداد و تمام طول خیابان را قدم زنان با او میپیمود در حالی که دیگر بچههای مدرسه او را مسخره میکردند.